عشق و جزاچه سخت است
تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند
عشق و جزااونقدر که فکرشو میکنی دوستت ندارم
چون اونقدر دوستت دارم که نمیتونی فکرشو بکنی
عشق و جزاگاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم
عشق و جزاهمه ی پل های پشت سرم را خراب کردم ؛ از عــمد
راه اشــتباه را نباید برگشت
عشق و جزاحافظ هنوز اصرار دارد
خبر خوشی در راه است
تو کجای دنیای منی که هر چه می آیی نمی رسی
عشق و جزاکاش می شد همدلی را قاب کرد
ساکنان شهر غم را خواب کرد
کاش می شد نور چشمان تو را،جانشین تابش مهتاب کرد
عشق و جزاگفتم دل و جان بر سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی! این من بودم که بیقرارت کردم
عشق و جزابیمار عشق توست پرستوى روح من
از این مریض خسته عیادت نمیکنى
عشق و جزادلتنگی فقط یک اسم مستعار است
برای تمام حس هایی که
اسمشان را نمی دانیم
و هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند
عشق و جزاخسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن
یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن
گوشم از آواز غمگین سکوت شب پراست
لطفا آن لحن صدایت را برایم پست کن
عشق و جزا